یاورهمیشه مؤمن

کوله بارم بر دوش, سفرى مى باید،سفرى تاته تنهایى محض, هرکجا لرزیدى،از سفر ترسیدى, فقط آهسته بگو: من خدا را دارم

 


 


 

*یاحق*

 


خداجون سلام

 

یک سلام از ته دل به بهترین خدای دنیا ؛ به پرستیدنی ترین معبود عالم. یک سلام از سر دلتنگی؛از روی ناله و عجز و التماس ...

 

خدایا...

 

 

اومدم در خونه ات خواستم در بزنم در روُ بروی خودم باز دیدم! انگار که کسی منتظرآمدنم بوده! تا خواستم لب باز کنم و سلام کنم ؛ صدایی گرم و مهربان و آشنایی را شنیدم که زودتر سلام کرد. دیگه یقین پیدا کردم که کسی منتظر آمدنم بوده! قبل از آمدن پریشانی همه ی وجودم رو گرفته بود؛پر از تشویش و اضطراب بودم ولی حالا آرامشی رو دروجود خودم حس میکنم که هیچگاه نداشتم! یقینا صاحب خانه خوب و نیکو ازم پذیرایی کرده که چنین آرامشی بهم دست داده! و حالا...

 

مشتاقانه به  انتظار نشسته تا من لب باز کنم و بگویم که چه چیزی من رو تا در خانه اش کشانده. من مشتاق تر برای در د دل کردن. با اینکه مطمئنم خودش میدونه چرا اومدم ولی دوست داره از زبون خودم بشنوه!!! باشه خدای من؛چشم بهترین همدم و مونس من خودم میگم چرا اومدم در خونه ات...

 

اومدم واسه شکایت! راستش اولش میخواستم شاکی باشم از دیگران؛ از دوست و آشنا و غریبه... ولی وقتی خوب فکر کردم دیدم که نه! قبل از هرچیز باید از خودم شاکی باشم! از خودم شکایت کنم! جالب نه؟

 


شاکی خودم! متهمم خودم! هرچی فکر کردم قاضی عادل تر و بهتر از تو خدای مهربان نیافتم. ولی خدا جون میخوام اولین شاکی و متهمی باشم که اعلام میکنم دوست دارم چه حکمی برام صادر کنی!!! چقدر هم که پرروام مگه نه؟!

 

 

ای بهترین خدا...

 

 

من از خودم شاکیم بابت توقعات زیادی که از دیگران دارم! یاریم کن پایین بیارم این سطح توقعاتم رو. خدای من؛ من از دیگران توقع دارم به من محبت کنن چون خودم محبت کردن رو دوست دارم! چون عاشق عشق ورزیدنم! ولی دوست دارم دیگران قدر محبت کردن منو بدونن و در مقابلش بهم محبت کنن! دوستم داشته باشن! حالا نه به اندازه خودم ولی نیمی از اون رو جبران کنن!

 

خدایا این توقع زیادی که از دیگران دارم؛ به من کمک کن تا بدون داشتن هیچ توقعی محبت کنم؛ برای آرامش خودم محبت کنم؛ عاشق عشق ورزیدن باشم حتی اگر بارها بشکنم! آخه میدونی خدا از نظر من عشق ورزیدن با قلبی پاره پاره خیلی خیـــــــــلی قشنگتر!...

 


خدا ی من؛ یاریم کن تا درمورد دیگران زود قضاوت نکنم. کمکم کن تا در مقابل بی مهری دیگران و سختی ها صبور باشم. کمک کن تا همیشه لبخند بر چهره و لبانم نقش داشته باشه حتی در بدترین شرایط. به من آرامشی عطا کن تا بتونم در هرشرایطی و قبل از انجام هرکاری و زدن هر حرفی خوب فکر کنم!

 

 

 

حتی در مقابل خشم و غضب دیگران و حتی در اوج عصبانیت بتونم آرامش خودم رو حفظ کنم. و کمکم کن...

 

 

اصلا خدایا؛ خداجون من؛ چرا اینهمه تفره میرم! یک کلام میگم : کمکم کن تا بهترین باشم چه برای خودم و چه برای دیگران. پروردگارا لحظه ای منو به حال خودم تنها نگذار که من بدون تو هیچم هیـــــــــچ...

 

بارالهی ...

 

یک دنیا تشکر که صبورانه و عاشقانه پذیرای این مهمان و بنده ی خطاکار شدی. یقین دارم که از همین الان دل هر جفتمون برای یک مهمونی دیگه تنگ میشه؛ ولی  شک ندارم که دفعات بعدی نه برای شکایت! بلکه برای سپاسگذاری از تو خدای مهربان و رفع دلتنگی به در خانه ی همیشه بازت خواهم آمد و تو خدای مهربان صبورانه و عاشقانه مثل  همیشه پذیرای من خواهی شد بدون آنکه حتی کلامی از نمک نشناسی های من شکایت کنی.انشاالله...

 

 

 دوستت دارم ای بهترین خدای دنیا...

 


http://image.kocholo.org/News/353.jpg

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 30 آبان 1389برچسب:دردل با خدا,رازونیاز,ساعت12:57توسط مهلا | |

 

 

http://www.openhandweb.org/files/openhand/images//ThePathwayOfDivineLove.jpg



خدای من

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

 

 

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

 

 

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

 

 

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.



گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.



گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...

گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


+نوشته شده در شنبه 10 آبان 1389برچسب:دوست دارمت,خدا,مهربانترین خدا,ساعت12:51توسط مهلا | |

 

 

http://funmahdi.persiangig.com/xp%20boot%20screens/In%20the%20Name%20of%20Allah%20ver%201/Green/Preview.bmp

 

http://sites.google.com/site/beytoteh/GoftegoBaKhoda.JPG

 


یک شبی مجنون نمازش را شکست

 


بی وضو در کوچه لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود



فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او


گفت یا رب از چه خوارم کرده ای


بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای


وندر این بازی شکستم داده ای


نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی


خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم


گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم


سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم


کردمت آواره ی صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت


روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی


حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

+نوشته شده در شنبه 7 آبان 1389برچسب:مجنون,خدا,ساعت12:43توسط مهلا | |